سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]
قرآن ، جاودانه تر از جاودانه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» اسماء و صفات خدا در قرآن (3)

الفاطر

فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخى را یادآور مى‏شویم:

1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):

بگوآیا جز خدا براى خویش سرپرستى بگیرم خدائى که آفریننده آسمانها و زمین است.

2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فی‏الدنیا و الآخرة(یوسف، 101):

اى خداى آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتى.

3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):

پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالى که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)

در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائى وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض‏» به کار رفته است.

اکنون باید دید معناى لغوى «فاطر» چیست؟

فاطر از «فطر» گرفته شده و معناى آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت‏خوردن غذا هنگام مغرب را افطار مى‏گویند، زیرا روزه‏دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز مى‏کند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار مى‏رود، مى‏گویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز مى‏شود.

از کلام راغب استفاده مى‏شود که معنى واقعى «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان‏که مى‏فرماید:

السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته مى‏شود و وعده او تحقق مى‏یابد.

اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعى ظلمت است، شکافته و هستى از آن بیرون کشیده مى‏شود و شاید معنى «فاطرالسموات والارض‏» این است که آنها را از تاریکى عدم به روشنى وجود آورد.

علامه طباطبائى‏قدس سره مى‏فرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعى استعاره است تو گوئى عدم را مى‏شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون مى‏کشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوى پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع‏» و «مبدع‏» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع‏» عنایت‏به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالى که در استعمال «فطر» عنایت‏به این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و این‏که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده‏هاى بشرى نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلى پدید مى‏آورند.

ودر هر حال اسم «فاطر السموات‏» حاکى از استمرار این فعل است، نه این‏که تنها در گذشته انجام داده است.

 فالق الاصباح

این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:

فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):

او شکافنده صبح است، شب را براى آرامش و خورشید و ماه را روى نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازه‏گیرى خداى قدرتمند و دانا.

اکنون باید دید معنى «فلق‏» چیست؟

ابن فارس مى‏گوید: معنى لغوى آن فرجه و جدائى دو شئ است.

راغب مى‏گوید: فلق به معناى جدا کردن چیزى از چیزى است، چنان‏که مى‏فرماید: ان الله فالق الحب والنوى:

خدا شکافنده دانه و هسته‏ها است، وباز مى‏فرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):

پناه مى‏برم به خداى صبح.

و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائى ظلمت را مى‏شکافد.

اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:

1 - فالق الاصباح‏شکافنده صبح و اصباح به معنى صبح است نه به معنى مصدرى.

2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضاى تاریک و درخواب آرامش مى‏یابند.

3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینى مى‏گردند.

و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم مى‏باشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده مى‏فرماید:

هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):

او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانى قرار داد و براى ماه منزلهائى قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.

پى‏نوشتها:

1 ) رازى، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزوارى، شرح الاسماء الحنسى، ص 40
3 ) موارد دیگرى که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شورى، آیه‏11.

فالق الحب و النوى

این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏که مى‏فرماید: «ان الله فالق الحب والنوى یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانی تؤفکون‏»(انعام، آیه 95).

خدا شکافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مى‏آورد، این‏چنین است‏خدا چرا از حق سر مى‏پیچید.

راغب مى‏گوید: «حب‏» و «حبة‏» در گندم و جو و مانند آن به کار مى‏رود چنان‏که مى‏فرماید: «کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة‏»مانند دانه‏اى که هفت‏سنبل رویانده و در هر سنبل یکصد دانه است.

«نوى‏» جمع «نواه‏» به معنى هسته خرما و مانند آن است.

مقصود این است که خدا با شکافتن دانه و هسته، موجودات زنده‏اى به نام گیاه و درخت پدید مى‏آورد و از این طریق مردم را روزى مى‏دهد.

اکنون باید دید مقصود از بیرون آوردن مرده از زنده و بالعکس خصوصا در مورد دانه و هسته چیست؟

در این‏جا مى‏توان دو بیان ارائه کرد:

1 - دانه و هسته از حیات و زندگى فقط استعداد آن را دارند که اگر تحت‏شرائطى قرار گیرند به صورت گیاه تبدیل مى‏شوند، و هرگز در درون آنها حیات نباتى به صورت بالفعل موجود نیست، و اگر دانه را بجوشانیم دیگر سبز نمى‏شود زیرا استعداد موجود در آن از بین مى‏رود.

2 - گیاه شناسى امروز مى‏گوید، اجزاى زنده‏اى در درون هسته و دانه هست چیزى که هست احتیاج به شرائط خاصى دارد تا رشد و نمو کند.

بنا بر تفسیر دوم مقصود از «مرده‏» قشر دانه و حبه است که با شکافتن آن زنده بیرون مى‏آید، درحالى که بنابر بیان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبدیل به موجود زنده مى‏شود.

و در هر حال از نظر بیان عرفى مى‏گویند: مرده را زنده کرد.

خلاصه این آیه مانند آیات دیگر بیانگر سنت‏هاى الهى است،چنان‏که مى‏فرماید:

«تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحى و ترزق من تشاء بغیر حساب‏»(آل عمران، آیه 28).

شب را در روز، روز را در شب وارد مى‏سازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مى‏آورد و هرکس را بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

در اینجا دو احتمال دیگر نیز وجود دارد که یادآور مى‏شویم:

1 - مقصود از مرده گل و خاک است که دانه و هسته در دل آنها پنهان است.

2 - از آنجا که گاهى از انسان مؤمن فرزند کافر، و از انسان کافر، فرزند مؤمن به وجود مى‏آید این نوع توالد را مى‏توان اخراج حى از میت و بالعکس دانست و قرآن ایمان را حیات و نور، و کفر را مرگ و ظلمت مى‏داند چنان‏که مى‏فرماید:

«اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن هو فی‏الظلمات لیس بخارج منها»(انعام، 132).

آیا آن کس که مرده بود و او را زنده کردیم و براى او نورى قرار دادیم که در میان مردم در پرتو آن راه مى‏رود مانند کسى است که در تاریکى‏ها باشد و از آن بیرون نیاید.؟!

الفتاح

فتاح در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است،چنان‏که مى‏فرماید:

«قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم‏»(سباء، 261).

بگو پروردگار ما، ما را گرد مى‏آورد آنگاه میان ما به حق داورى مى‏کند زیرا او داورى کننده داناست.

معناى لغوى «فتح‏» که «فتاح‏» مبالغه آن است، گشودن است. ولى در این‏جا کنایه از حکم و داورى است. بنابراین «فتاح‏» از اسماء حسنى است و به معنى داور مى‏باشد، به گواه این که بعد از آن کلمه علیم آمده است.

گاهى تصور مى‏شود که «فتاح‏» به معنى «فاتح‏» و پیروز است درحالى که اگر مقصود این بود، مناسب بود جاى علیم با اسم «عزیز» همراه باشد گواه دیگر بر این که فتاح به معنى داور است، آغاز آیه است که مى‏فرماید: «قل یجمع بیننا ربنا» واز این جا روشن مى‏شود که مقصود از «خیرالفاتحین‏» همان «خیرالحاکمین‏» است زیرا داورى دیگران گاهى بر اساس عدل و گاهى براساس جور است، گاهى به واقع مى‏رسد و گاهى خطا مى‏کنند درحالى که داورى خدا از این نقایص پیراسته است.

حرف قاف

القائم على کل نفس

این اسم مرکب در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏که مى‏فرماید:

«افمن هو قائم على کل نفس بما کسبت و جعلوا لله شرکاء قل سموهم ام تنبئونه بما لا یعلم فی الارض ام بظاهر من القول بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل الله فما له من هاد»(رعد،33).

آیا کسى که بر کار هر انسانى ناظر است (مانند بتها است) براى خدا شریکانى قرار داده‏اند، بگو آنها را نام ببرید، یا اینکه مى‏خواهد او (خدا) را در زمین به چیزى آگاه کنید که از آن بى‏خبر است، یا گفتارى ظاهرى و نادرست مى‏گویید بلکه مکر کافران در نظرشان زیبا جلوه کرده واز راه راست‏باز مانده‏اند و هرکه را خدا گمراه کند راهنمائى ندارد.

مفاد آیه این است که موجود شایسته عبادت است که از همه حالات انسان عبادت کننده آگاه باشد و او جز خدا کسى نیست، این که گروهى براى خدا شریک قرار مى‏دهند در مورد آنها سه فرضیه باطل مطرح است:

1 - نام این شرکا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود که آیاواقعا واجد صفات خداوندى مى‏باشند تا مورد پرستش قرار گیرند، واگر آنها لات و عزى را نام ببرند همگى مى‏دانیم که آنها جمادى بیش نیستند و شایستگى عبادت را ندارند.

2 - یا این افراد ناآگاه مى‏خواهند خدا را از شریکانى آگاه سازند که خدا از آنها خبر ندارد، این فرضیه نیز باطل است، زیرا چیزى از دایره علم الهى بیرون نیست.

3 - آنان گفتارى ظاهرى و نادرست مى‏گویند و آنچه را که خدا نیست، خدا مى‏نامند.

و شاید فرض اخیر درست‏تر باشد زیرا آنان هم مى‏دانستند که بتهاى مورد پرستش آنها کاره‏اى نیستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنین از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخیر متعین است و در ذیل آیه مى‏فرماید:

مکر و حیله کافران براى آنها زیبا جلوه کرده واز راه حق باز مانده‏اند، و هرگز هدایت نخواهند شد.

واین جمله مى‏رساند که آنها با الفاظ بازى مى‏کنند، غیر خدا را خدا مى‏نامند و آن را مى‏پرستند.

اکنون که معنى آیه روشن شد باید دید مقصود از اسم «قائم على کل نفس بما کسبت‏» چیست؟

این جمله کنایه از سلطه گسترده حق است‏بر هر انسانى، زیرا کسى که بالاسر انسان مى‏ایستد برکارهاى او اشراف واز تمام خصوصیات آگاه است، تو گوئى خدا مثل موجودى است که از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.

لفظ «قائم‏» در قرآن به معنى حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانکه مى‏فرماید:

«و منهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا ما دمت علیه قائما»(آل عمران، 75).

برخى از این اهل کتاب به گونه‏اى پست هستند که اگر او را براى دینارى امین بشمارى (دراختیارش بگذارى) هرگز رد نمى‏کند، مگر این که بر او مسلط باشى.

قابل التوب

این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که مى‏فرماید:

«غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر»(غافر، ، 31).

آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت کیفر، مقتدر، خدائى جز او نیست، سرانجام به سوى او است.

با توجه به اینکه «توب‏» و «توبه‏» دو مصدر فعل «تاب‏» مى‏باشند، و ما در بحث از اسم «تواب‏» در این باره سخن گفتیم، در این‏جا نیاز به تکرار نیست.

القادر

اسم قادر در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است که دو نمونه را یادآور مى‏شویم:

1 - «قل ان الله قادر على ان ینزل آیة و لکن اکثرهم لا یعلمون‏»(انعام،37).

بگو خدا توانا است که آیه‏اى را فرو فرستد ولى بیشتر شما نمى‏دانید.

2 - «انه على رجعه لقادر»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است. (1)

القدیر

اسم قدیر در قرآن چهل و پنج‏بار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است که برخى را بیان مى‏کنیم:

1 - «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء والله على کل شی قدیر»(بقره، 284).

هرکس را بخواهد مى‏بخشد، و هرکس را بخواهد عذاب مى‏کند، خدا بر همه چیز توانا است.

این اسم گاهى مجرد از اسمهاى دیگر آمده چنان که در سى و سه مورد مى‏فرماید:

«ان الله على کل شی قدیر»و گاهى همراه با اسم علیم. مانند «ان الله علیم قدیر»(نمل، آیه 75) و گاهى با «عفو» «ان الله کان عفوا قدیرا»(نساء، آیه‏149).

قدرت و علم از مشهورترین صفات خدا، و قادر و عالم و قدیر و علیم از بارزترین اسم‏هاى خدا مى‏باشند بدین جهت مناسب است مقدارى درباره قدرت بحث کنیم، نخست معناى لغوى قدرت را توضیح مى‏دهیم.

قادر و قدیر به معنى توانا است و قدرت به معنى استطاعت و توانایى است، ولى سخن در همین است که قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معنى اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده که مفاد آن توانا و توانایى است.

شاید نکته آن این باشد که انسان توانا آنگاه که بخواهد کارى را انجام دهد، مورد فعل را اندازه‏گیرى مى‏کند، آنگاه که از این نظر فارغ شد، قدرت خود را بکار مى‏بندد.

بنابراین، اشتقاق قدیر و قادر از «قدر» به معنى اندازه نیازى، به تطور در معنى «قدر» دارد. چنان‏که مى‏فرماید: «قد جعل الله لکل شی قدرا»(طلاق،3). خدا براى هر چیزى اندازه‏اى معین کرده است.

قدرت در اصطلاح

قدرت در اصطلاح متکلمان دو تعریف دارد:

انطباق هر دو در مورد خدا با مشکل روبرو است.

1 - صحة الفعل والترک: امکان داشتن فعل و ترک یعنى قادر کسى است که هم انجام کارى براى او ممکن است و هم ترک آن.

2 - الفعل عندالمشیئة والترک عند عدمها: انجام کار به هنگام خواستن و ترک آن به هنگام نخواستن یعنى قادر کسى است که اگر اراده کند انجام مى‏دهد، و اگر اراده نکند، انجام نمى‏دهد. ویا اگر نخواست انجام نمى‏دهد.

ولى هر دو تعریف درباره انسان صادق است و نمى‏توان قدرت خدا را با آن دو تعریف کرد.

زیرا در تعریف نخست کلمه «صحت‏» (امکان) بکار رفته است، قهرا قادر کسى است که در آن امکان فعل و ترک باشد، و مقام واجب الوجود پیراسته از صفت امکان است، زیرا این امکان یا امکان ذاتى و ماهوى است که ملازم با ماهیت است، مانند اتصاف ماهیت انسان به امکان و یا امکان استعدادى است که صفت ماده مى‏باشد مانند دانه که امکان گیاه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهیت و ماده است.

اما تعریف دوم مربوط به فاعلى است که با مشیت کار مى‏کند، یعنى خواست و اراده زاید بر ذات، و این در موردى صادق است که ذات فاعل براى ایجاد فعل کافى نباشد، بلکه در سایه اراده مشیت زاید بر ذات توانا مى‏گردد واین درباره خدا متصور نیست.

از این جهت نمى‏توان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با یک تعریف بیان کرد.

واقعیت قدرت را مى‏توان چنین بیان کرد: هر موقع فاعل را با فعلى بسنجیم یکى از سه حالت را دارد:

1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبت‏به آتش.

2 - ترک فعل ملازم با فاعل است مانند سردى نسبت‏به آتش.

3 - وجود و عدم فعل نسبت‏به فاعل یکسان است، یعنى نه مقید به فعل است که فعل حالت ضرورت به خود بگیرد، و نه مقید به ترک است که فعل حالت امتناع به خود بگیرد، بلکه نسبت‏به هردو یکسان است.

هرگاه فاعلى نسبت‏به فعل و ترک حالت‏یکسانى را به خود گرفت‏به او قادر و توانا مى‏گوییم.

بنابراین مى‏توان هر دو تعریف گذشته را اصلاح کرد، اما تعریف نخست‏بگوییم مقصود از صحت‏بیان تساوى دو نسبت است، یعنى فاعل نسبت‏به یکى از دو طرف فعل و ترک ملزم نیست، بلکه مختار است.

واما در باره تعریف دوم که یادآور شدیم فاعلى که با مشیت کار کند، فاعل ناقص است روى مبناى اشاعره است که مشیت را زاید بر ذات مى‏دانند. ولى بنابر عینیت مشیت‏با ذات در این صورت فاعل ناقص نخواهد بود.

و در هر حال ملاک قادر با فاعل موجب، در داشتن اختیار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده کارى است که با اختیار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند دیگر صفات ذاتى است که در حمل آن بر ذات خدا، باید جنبه‏هاى کمال را گرفت و از جنبه‏هاى نقص صرف نظر کرد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( پنج شنبه 86/10/27 :: ساعت 12:0 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سالار شهیدان
[عناوین آرشیوشده]