عقیده برخى از متکلمین از برادران اهل سنت و جماعت درباره روح و حقیقت آن, این است که: ((روح و عقل از موجودات واقعى در عالم خلقت بوده, امر عرضى نیستند, بر خلاف آنچه فرقه ((معتزله)) از متکلمین اهل سنت و غیر آنها گمان کرده اند و نیز روح و عقل از صفات حسنه و قبیحه, زیادى و کمى را مى پذیرند, همانطور که بینائى چشم انسان, کم نورى و پرده پوشى و آفتاب, انکساف را مى پذیرد از اینرو در قرآن مجید روح, گاهى به ((نفس اماره)) و گاهى نیز به ((نفس مطمئنه)) تعبیر آورده شده است.
1 غزالى 2 یکى از متکلمین بزرگ اهل سنت و جماعت مى گوید: ((حقیقت روح از قبیل جسم نیست که حلول در بدن کرده باشد. (مانند داخل شدن آب در ظرفى) و باز روح از قبیل عرض نیست که داخل در قلب و مغز شده باشد (مثل حلول علم در عالم) بلکه روح از قبیل جوهر است براى اینکه خودش را و خالقش را مى شناسد و معقولات را درک مى کند و باتفاق تمام عقلا, روح جزء لا یتجزى است و قابل تقسیم و تجزیه نیست حتى استعمال لفظ جزء در مورد حقیقت روح سزاوار نیست زیرا که جزء نسبت به کل داده شده و در مورد روح و حقیقت آن کلى وجود ندارد مگر اینکه گوینده آن کلام بقول خودش اراده این نحو جزء کند که واحد جزء عدد 10 مى باشد)). 3 سپس چنین ادامه مى دهد: ((اگر در انسانیت انسان همه آنچه را که قوام بدن انسان بآن متوقف است جمع بکنى روح نیز یکى از موارد آن بشمار مى رود. روح نه داخل در بدن بوده, (مثل سایر اعضإ و جوارح) و نه خارج از آن و نه روح جدا از بدن بوده و نه متصل به آن بلکه حقیقت روح به ملاحظه دانش از حلول در یک محلى و اتصال باجسام, منزه مى باشد و داراى جهت و مکان خاصى در بدن نیست ... پس ارواح نزد ما انسانها اجسام لطیف غیرمادى هستندبخلاف عقیده فلاسفه, حال که روح یک موجود غیر مادى است پس او موجودى لطیف و نورانى و غیرقابل انحلال و در عین حال در تمام اعضإ و جوارح بدن انسانها جارى و سارى است و روح به ملاحظه ذاتش داراى هستى است زیرا او قادر است که بدن و اعضإ بدن را حرکت بدهد)). 4
پس روح جوهرى است علوى و آسمانى که در شإن آن آیه: ((... قل الروح من امر ربى)) 5 یعنى ((... روح از عالم امر پروردگار مى باشد)) نازل شده است یعنى او به امر پروردگار موجود گشته, امرى که در غیر مادیات به کار مى رود پس وجود او زمانى است نه به صورت خلق که در مادیات به کار برده مى شود پس وجود او آنى است و بامر پروردگار موجود گشته و جسم و بدن همراه او بنحو خلق و موجود مادى پدید آمده است چنانکه خداوند تبارک و تعالى در قرآن مجید مى فرماید: ((و من آیاته الى لقوم السمإ و الارض بامره)) 6 یعنى: ((از نشانه هاى اوست که آسمان و زمین به فرمان خدا برپا است)) و نیز آیه مبارکه: ((... الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره .. .)) 7 یعنى: ((خداوند, خورشید و ماه و ستارگان را آفرید که مسخر فرمان او هستند)).
نظریه فخر رازى
امام فخر رازى 8 در کتاب خود: ((النفس و الروح قوامها)) تحت عنوان: ((البحث عن ماهیه جوهر النفس)). در حدود هفت لیل و حجت اقامه مى کند که روح و نفس انسانى مادى نبوده, حقیقت آن از قبیل جسم و بدن نمى باشد
. از جمله مى نویسد: بدانکه آنچه انسان هنگامى که مى گوید: ((من آمدم, من شنیدم و من فهمیدم و من انجام دادم و ... مراد او این بدن جسمى و مادى نیست زیرا دلیل عقلى و نقلى براى اینکار فراوان است)). 9 سپس شروع مى کند به بیان دلائلى روشن از آیات قرآن براى اثبات اینکه روح و نفس انسانى عبارت از جسم و بدن نبوده, مادى نمى باشد:
دلیل اول: مشتمل بر چند آیه شامل بر صفات شهدا و صفات معذبین.
الف: ((و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیإ عند ربهم یرزقون . ..)) 10
یعنى: ((اى پیامبر! هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنان زنده اند و نزد پرودگارشان روزى داده مى شوند))
. ب: ((... النار یعرضون علیها غدوا و عشیا...)) 11 یعنى: درباره صفت معذبین خداوند مى فرماید: ((کافران هر صبح و شام بر عذاب آتش عرضه مى شوند))
. ج: ((مما خطیئآتهم اغرقوا فادخلوا نارا)) 12 یعنى ((آرى سرانجام, همگى به خاطر گناه هایشان غرق شدند)).
بدیهى است در این آیات اشاره به انسانى است که بعد از موت این بدن, باقى بوده و رنج و عذاب را ادراک مى کند و معلوم است که این بدن بعد از موت, دیگر حیات نداشته و به هنگام زنده شدن براى روز رستاخیز اجزإ و اعضاى دیگرى غیر از این اجزإ بدن, همراه نفس و روح مى باشد. غیر از این آیات, آیات دیگرى از قبیل ((... اخرجوا انفسکم...)) 13 یعنى هنگامى که فرشتگان به ظالمان مى گویند: ((جان خود خارج سازید ...)).
و آیه ((یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه)) 14 یعنى ((خطاب به نفس, خداوند مى فرماید: ((بسوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است))
. و نیز آیه: ((... حتى اذا جإ احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون ثم ردوا الى الله مولاهم الحق ...)) 15 یعنى ((... خداوند بر شما مراقبانى مى گمارد تا زمانى که یکى از شما را مرگ فرا رسد در این موقع فرستادگان ما, جان او را مى گیرند و آنها در نگاه دارى حساب عمر و اعمال بندگان کوتاهى نمى کنند))
. و آیات دیگر از قبیل: ((ثم انشإناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین)) 16 یعنى: ((نطفه را به صورت علقه و علقه را به صورت مضیعه و مضیغه را به صورت استخوانهائى درآوردیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم سپس آنرا آفرینش تازه اى ساختیم پس بزرگ است خدائى که بهترین آفرینندگان است))
. و غیر اینها از آیات که میمه آنها دلیل بر این است که نفس انسان غیر از بدن و جسم مادى است قرآن در سوره سجده پس از آیه نهم, اعتراض برخى از مشرکان را درباره امکان بازگشت به حیات مجدد نقل و مى گوید: ((... و قالوا إاذا ضللنا فى الارض اننا لفى خلق جدید)) 17 یعنى ((کافران مى گویند: اگر ما مردیم و اجزاى بدن ما در جهان پخش و گم گشت آیا ما داراى آفرینش مجدد خواهیم بود؟)) آنگاه قرآن در پاسخ این سوال و اعتراض مى فرماید: ((بل هم للقإ ربهم کافرون)) یعنى ((آنان به لقإ پروردگار خود کفر مى ورزند)). و نیز مى فرماید: ((... قل یتوفاکم ملک الموت الذى و کل بکم ثم الى ربکم ترجعون)) 18 یعنى ((بگو اى پیامبر: فرشته مرگ که بر شما مإمور شده (روح) شما را مى گیرد سپس شما را به سوى پروردگارتان باز مى گرداند))
. زیرا مراد از توفى در آیه گذشته میراندن نیست بلکه قیض و اخذ و گرفتن است و این لفظ در این آیه و در آیات متعددى در قرآن در این معنا به کار رفته و مفاد آن با مراجعه به موارد این لفظ در آیات روشن مى گردد به این معنى که بدنهاى شما در جهان ماده و دنیا پخش و گم مى گردد ولى آنچه واقعیت شما را تشکیل مى دهد حقیقت شما و آن همان روح شماهاست که پیش خداوند محفوظ مى باشد و فرشته مرگ که بر شما گذارده شده است آنرا مى گیرد و در اختیار ما قرار مى دهد و هر موقع که آنرا به جهان ماده بازگردانیم همان باشد که در آغاز بود
. پس معلوم مى شود که واقعیت انسانها همان روح آنها است که فرشته مى گیرد و اگر واقعیت انسانها چیز دیگرى بود صحیح نبود بفرماید: یتوفاکم یعنى ((شما را خداوند قبض مى کند))
. و باز از آیه مبارکه زیر: ((و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون)) 19 یعنى: ((مانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و آنگان خدا آنها را به خودفراموشى دچار کرد, آنان گروه فاسق مى باشند)) استفاده مى شود یعنى مراد از کلمه ((انفسهم)) در آیه بالا و مقصود از این خود و خویشتن, جسم و تن و لذایذ جسمان نیست زیرا گروه فاسق غیر از اطاعت خدا آنچه را هرگز فراموش نمى کنند, تن است بلکه جزء به تن پرورى و غور در لذائذ مادى به چیزى نمى اندیشند پس مقصود از خود و خویشتن در آیه همان روح است که حقیقت ((من)) و ((او)) و ((خود)) و ((خویشتن)) است پس روح با فناى جسد فانى نمى گردد و آن جوهر است نه عرض و اهل تحقیق برآنند که نحوه تعلق روح به بدن به گونه جزئیت و حلول نمى باشد بلکه نحوه تعلق روح به بدن نحوه تدبیر و تصرف است یعنى روح همراه جسد است تا آنرا اداره و در آن تصرف نماید و اکثر متکلمین امامیه مانند شیخ مفید(ره) و ((بنى نوبخت)) و محقق طوسى و علا مه و از اشاعره ((راغب اصفهانى)) و ابوحامد غزالى بر این عقیده اند. 20
استقلال روح, از نظر روایات شیعى
. از امام باقر(ع) در تفسیر آیه: ((الله یتوفى الانفس حین موتها ...)) 21 یعنى ((خداوند روح را هنگام مرگ و در حال خواب دریافت مى دارد و آنکه مرگش نرسیده دوباره به بدنش برمى گرداند تا گاهى که مرگش فرا رسد)). آمده که فرمود: چون یکى به خواب مى رود روح (حیوانى) او در بدنش مى ماند و میان آندو رابطه اى مانند شعاع خورشید برقرار مى باشد)) 22
از امیرالمومنین على(ع) روایت شده که جسم را شش حالت است: صحت, مرض, مرگ, زندگى, خواب, بیدارى و همچنین روح نیز داراى چنین حالتى مى باشند که حیات او دانش و مرگش, جهل و بیماریش, شک و صحتش, هستى و خوابش, غفلت و بیداریش حالت توجه مى باشد)) 23. بدیهى است که حالات شش گانه شمرده شده براى جسم جز از طریق روح که یک موجود مستقل مجرد که در رابطه با جسم قرار دارد انجام نمى گیرد
. در حدیث معتبر آمده است که ارواح مومنان در میان باغى از بهشت به هیئتى همانند اجسام دنیوى زندگى مى کنند و در حدیث دیگر معتبر: ارواح بشکل اجساد در باغى در بهشت زندگى مى کنند و از حال یکدیگر مى پرسند و با یکدیگر تعارف مى کنند.
و در حدیث دیگرى نقل شده است که ارواح در اطاقهایى در بهشت مى باشند و از غذاى آن مى خورند و از نوشابه هایش مى نوشند و در روایت دیگرى ذکر شده است که چون خداوند روح مومن را بستاند آنرا به کالبدى مانند کالبد دنیوىاش منتقل مى سازد و آنان مى خورند و مىآشامند و چون یکى از آشنایان بر آنان وارد شود او را به صورت دنیوىاش بشناسند. 24