سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شایسته است که دانش مرد بر گفتارش افزون و خردش بر زبانش چیره باشد . [امام علی علیه السلام]
قرآن ، جاودانه تر از جاودانه
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حضرت‌ یعقوب‌ (ع‌)و حضرت‌ یوسف‌(ع‌)

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( جمعه 86/10/28 :: ساعت 10:3 صبح )


»» موسى و دختر شعیب

فجاءته احداهما تمشى على استحیاء قالت ان ابى یدعوک لیجزیک اجر ما سقیت لنا فلما جاءه و قص علیه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظلمین
ناگهان یکى از آن دو ( دختر ) به سراغ او آمد در حالى که با نهایت حیا گام بر مى داشت و گفت: پدرم از تو دعوت مى کند تا مزد سیراب کردن گوسفندان براى ما را به تو بپردازد هنگامى که موسى نزد او سرگذشت خود را شرح داده او گفت: نترس از قوم ظالم نجات یافتى ( سوره قصص/ 25 )

شرح ماجرا
حضرت موسى على نبینا و آله و علیه السلام بعد از اینکه به نهایت رشد و بلوغ جسمى خود رسید، مردى نیرومند و قوى هیکل شد. روزى ناگهان صداى کمک خواهى فردى مظلوم را شنید، به طرف صدا رفت و دید یکى از عمال فرعون در حال زور گویى به فرد مظلومى است. او نیز از موسى کمک خواست موسى نیز با آن شخص در گیر شد و در اثر مشتى که بر سینه ى او کوبید آن شخص مرد. به همین خاطر مجبور شد سرزمین مصر را ترک گفته و به مدین برود
این جوان پاکباز چندین روز در راه بود، راهى که هرگز از آن نرفته بود و با آن آشنایى نداشت. براى رفع گرسنگى از گیاهان بیابان و برگ درختان استفاده مى نمود و تنها به لطف پروردگار امیدوار بود و از اینکه از چنگ فرعونیان رهایى یافته خوشحال . کم کم دور نماى مدین در افق نمایان شد و موجى از آرامش در قلب او نشست. نزدیک شهر رسید، اجتماع گروهى نظر او را به خود جلب کرد. به زودى فهمید اینها شبان هایى هستند که براى آب دادن به گوسفندان خود اطراف چاه آب جمع شده اند. هنگامى که موسى در کنار چاه آب مدین قرار گرفت گروهى از مردم را در آنجا دید که چارپایان خود را سیراب مى کنند و در کنار آنها دو زن را دید که از گوسفندان خود مراقبت مى کنند، اما به چاه نزدیک نمى شوند. وضع این دختران با عفت که در گوشه اى ایستاده بودند و کسى به داد آنها نمى رسید و یک مشت شبان گردن کلفت تنها در فکر گوسفندان خود بودند و نوبت به دیگرى نمى دادند، نظر موسى را جلب کرد. نزدیک آن دو آمد و گفت: کار شما چیست؟ چرا پیش نمى روید و گوسفندان را سیراب نمى کنید؟
دختران در پاسخ او گفتند: ما گوسفندان خود را سیراب نمى کنیم تا چوپانان همگى حیوانات خود را آب دهند و خارج شوند و ما از باقیمانده ى آب استفاده مى کنیم و براى اینکه این سؤال براى موسى بى جواب نماند که چرا پدر این دختران عفیف آنها را به دنبال این کار مى فرستد ، افزودند: پدر ما پیرمرد شکسته و سالخورده مى باشد، نه خود او قادر است گوسفندان را آب دهد و نه برادرى داریم که این کار را انجام دهد، براى اینکه سربار مردم نباشیم، چاره اى جز این نیست که این کار را خودمان انجام دهیم
موسى از شنیدن این سخن، سخت ناراحت شد، چه بى انصاف مردمى هستند که فقط در فکر خویشند و کمترین حمایتى از مظلوم نمى کنند. جلو آمد، دلو سنگین را گرفت و در چاه افکند، دلوى که مى گویند چندین نفر مى بایست آن را از چاه بیرون مى کشیدند، با قدرت بازوان نیرومندش یک تنه از چاه بیرون آورد و گوسفندان آن دو را سیراب کرد،مى گویند: هنگامى که نزدیک آمد و جمعیت را کنار زد به آنها گفت: شما چه مردمى هستید که به غیر خودتان نمى اندیشید؟ جمعیت کنار رفتند و دلو را به او دادند و گفتند: بسم الله ! اگر مى توانى آب بکش! چرا که مى دانستند دلو به قدرى سنگین است که تنها با نیروى 10 نفر از چاه بیرون مى آید. آنها موسى را تنها گذاردند ولى موسى با اینکه خسته و گرسنه و ناراحت بود، نیروى ایمان به کمک او آمد و بر قدرت جسمیش افزود و با کشیدن یک دلو از چاه همه ى گوسفندان آن دو را سیراب کرد سپس به سایه روى آورد و به درگاه خدا عرض کرد .
فقال رب إنى لما أنزلت إلى من خیر فقیر
خدایا هر خیر و نیکى بر من فرستى من به آن نیازمندم
سوره قصص آیه24
موسى در حال استراحت بود ، دید یکى از آن دو دختر که با نهایت حیا گام بر مى داشت و پیدا بود که از سخن گفتن با یک جوان بیگانه شرم دارد به سراغ او آمد و تنها این جمله را گفت: پدرم از تو دعوت مى کند تا پاداش و مزد آبى را که از چاه براى گوسفندان ما کشیدى به تو بدهد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( جمعه 86/10/28 :: ساعت 10:3 صبح )

»» حضرت‌ سلیمان‌

سلیمان‌ فرزند داود در سیزده‌ سالگى‌ به‌ عنوان‌ جانشین‌ داود انتخاب‌شد.خداوند به‌ او موهبتهاى‌ زیادى‌ داد از جمله‌ نبوت‌،سلطنت‌،علم‌ سخن‌ گفتن‌ باپرندگان‌،علم‌ قضاوت‌،حکمت‌ وفرزانگى‌ ،تسخیر باد و جنیان‌ و دیوان‌ و شیاطین‌براى‌ او و...

            سلیمان‌ سازنده‌ «بیت‌ المقدس‌» و«هیکل‌-معبد بیت‌ المقدس‌-» بوده‌ است‌.اوبعد از اتمام‌ ساختن‌ بیت‌ المقدس‌،با گروهى‌ به‌ مکه‌ رفت‌ وحج‌ خانه‌ خدا را انجام‌داد.در راه‌ برگشت‌ متوجه‌ شد مردم‌ سبأ خورشید را مى‌ پرستند.لذا آنان‌ را دعوت‌ به‌توحید کرد وبعد از حوادثى‌ عاقبت‌ مردم‌ آنجا تسلیم‌ سلیمان‌ شدند.

        در روایت‌ است‌ که‌ سلیمان‌ با آن‌ پادشاهى‌ عظیمى‌ که‌ داشت‌،در کمال‌ زهد و بى‌ اعتنائى‌ به‌ دنیا بود و خوراکش‌ نان‌ جو سبوس‌ دار بود و لباسى‌ از مو مى‌ پوشیدوشبها را به‌ عبادت‌ مى‌ گذراند وروزها را روزه‌ داشت‌.

            عمر سلیمان‌ را 55 سال‌ نوشته‌اند.و قبرش‌ در بیت‌ المقدس‌ کنار قبر پدرش‌ داودنبى‌ است‌.

        به‌ قسمتى‌ از مطالب‌ سلیمان‌ با دیگران‌ اشاره‌ مى‌ نمائیم‌:

  «اى‌ مهتران‌ من‌!کدامتان‌ مى‌ تواند تخت‌ بلقیس‌ را پیش‌ از آنکه‌ خود بیایدبرایم‌ بیاورد؟دیوى‌ از پریان‌ گفت‌:من‌ پیش‌ از آنکه‌ از جایت‌ بلند شوى‌ مى‌ آورم‌.اما(آصف‌ بن‌ برخیا)که‌ علمى‌ از کتاب‌ بلد بود گفت‌:قبل‌ از یک‌ چشم‌ بهم‌زدن‌ برایت‌ مى‌ آورم‌.ناگاه‌ سلیمان‌ تخت‌ را نزد خود دید.پس‌ گفت‌:این‌ از فضل‌خدایم‌ است‌ که‌ مرا آزمایش‌ مى‌ کند که‌ شاکرم‌ یا کافر؟و هر که‌ شکر کند به‌ سود خودسپاس‌ گفته‌ وهرکه‌ ناسپاسى‌ کند بداند که‌ خدایم‌ بى‌ نیاز و بزرگوار است‌.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( جمعه 86/10/28 :: ساعت 10:2 صبح )

»» حضرت‌ شعیب‌(ع‌)

شعیب‌ از نسل‌ حضرت‌ ابراهیم‌ بوده‌ است‌ که‌ در سرزمین‌ مدیَن‌ که‌ امروزه‌ بنام‌«معان‌» خوانده‌ مى‌ شود وبین‌ اردن‌ وعربستان‌ است‌ زندگى‌ مى‌ کرد.او نخستین‌ کسى‌ بود که‌ براى‌ معاملات‌ ترازو وپیمانه‌ ساخت‌ و مردم‌   در معاملاتشان‌ از آنا استفاده‌مى‌ کردند ولى‌ بعد از مدتى‌ شروع‌ به‌ کم‌ فروشى‌ نمودند و کافر شده‌ وپیامبران‌ الهى‌ را تکذیب‌ مى‌ نمودند.بر اثر کفرشان‌ خداوند بر آنها عذاب‌ خود را که‌ زلزله‌ وگرماى‌ وآتش‌ شدیدى‌ بود فرستاد وآنان‌ را بجز شعیب‌ ویارانش‌،نابود ساخت‌.

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( جمعه 86/10/28 :: ساعت 10:1 صبح )


»» حضرت‌ نوح‌ (ع‌)

نام‌ اصلى‌ نوح‌،عبدالغفار یا عبدالملک‌ یا عبدالاعلى‌ " است‌ و علت‌ اینکه‌ او رانوح‌ خواندند کثرت‌ نوحه‌ و گریه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

        «نوح‌ پیامبر تا وقتى‌ که‌ 460 سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پیوسته‌ در کوهها زندگى‌ مى‌ کرد وبعبادت‌ حقتعالى‌ روزگار خود را بسر مى‌ برد و زن‌ وفرزندى‌ نداشت‌ ولباس‌پشمین‌ میپوشید و از سبزیهاى‌ زمین‌ غذاى‌ خود را تأمین‌ مى‌ کرد تا اینکه‌ پس‌ ازگذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئیل‌ بنزد وى‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ کناره‌گیرى‌ کرده‌اى‌ ؟گفت‌:براى‌ آنکه‌ قوم‌ من‌ خدا را نمى‌ شناسند از اینرو من‌ از ایشان‌ کناره‌گیرى‌ اختیار کرده‌ام‌.جبرئیل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ کن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگر عقیده‌ مرابفهمند مرا مى‌ کُشند.

        جبرئیل‌ گفت‌:اگر نیروى‌ این‌ کار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مى‌ کنى‌ ؟

        نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از این‌،و این‌ کمال‌ آرزوى‌ من‌ است‌.در این‌ موقع‌ نوح‌ پرسید:توکیستى‌ ؟

        جبرئیل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ بدورش‌ جمع‌ شدند،نوح‌ ترسیدولى‌ جبرئیل‌ خود را به‌ وى‌ معرفى‌ کرد و سلام‌ خداى‌ رحمان‌ را بوى‌ ابلاغ‌ کرد وبشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد با عموره‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - که‌نخستین‌ کسى‌ بود که‌ بعدا به‌ نوح‌ ایمان‌ آورد- ازدواج‌ کند.

ادامه مطلب...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امیر نورمحمدزاده و غفور امیری ( جمعه 86/10/28 :: ساعت 10:0 صبح )


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سالار شهیدان
[عناوین آرشیوشده]